زنی زیبا و نازا پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید، از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را نازا خلق کردم.
زن میگویدخدا رحیم است و میرود.
سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید نازا و عقیم است. زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.
سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش میبیند.
با تعجب از خدا میپرسد :
بارالها،
چگونه کودکی دارد اوکه نازا خلق شده بود!!!؟
وحی میرسد: هر بار گفتم عقیم است ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند.
رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.
✨چه خوب بود اگر غم ها را، در برابر رحمت الهی باور نمی کردیم...