کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
...بله، و بعد برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک میریختند.
اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش را میتکاند و زیر پایش میریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا میآمد، سعی میکرد روی خاکها بایستد.
روستاییها همینطور مشغول زنده به گور کردن الاغ بیچاره بودند، و الاغ هم همینطور مشغول بالا آمدن بود؛ تا اینکه به لبۀ چاه رسید و در کمال حیرت کشاورز و روستاییان بالاخره از چاه بیرون آمد!
بهنظر شما از داستان این الاغ چه میتوانیم بیاموزیم؟