حساب حسابه

موضوعات حسابداری اقتصاد بورس اکسل مالیاتی علمی بهداشتی دین و زندگی و اطلاعات عمومی

حساب حسابه

موضوعات حسابداری اقتصاد بورس اکسل مالیاتی علمی بهداشتی دین و زندگی و اطلاعات عمومی

بهترین کاسب قرن حاج مرشد چلویی



از جمله عباد مخلص خداوند سبحان ، عارف حکیم مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به «مرشد چلویی» و متخلص به (ساعی) است

  مرحوم مرشد، قد بلندی داشت. لاغر اندام و نحیف بود و محاسن سپیدی داشت.چهره اش آن قدر نورانی بود که از دور می درخشید و نظر انسان را جلب می کرد. صورتی گرد و خنده رو، ابروانی پیوسته و چشمانی زیبا داشت. همیشه عرقچین سیاه رنگ بسیار نرمی بر سر می گذاشت

مرشد هر روز صبح با آب گردان مسی خالی غذایی که شب گذشته به منزل آورده بود، از منزل خود بیرون می آمد و به طرف بازار - پله های نوروزخان-  به راه  می افتاد.
در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران غذا فروشی داشت.
صاحبان مغازه های اطراف و داخل بازار، چون حاج مرشد را می شناختند، به او سلام می کردند. مرشد پاسخ سلام آنها را می داد و گاهی می گفت: «سلام بابا، باصفا باشی».


وارد دکان که می شد کارگران قبلاً آمده بودند و مقدار زیادی از کارها را کرده بودند.
عبای خود را در می آورد و در کشو میز می گذاشت. روپوش سفید بلندی به تن می کرد. ابتدا وضو می گرفت. داخل آشپزخانه می رفت و به غذاها سر می زد و برای ظهر آماده می کرد.
هنگام ظهر پذیرایی مشتریان شروع می شد و تا ساعت دو الی سه بعدازظهر طول می کشید
روی تابلوی بالای دخل مغازه اش نوشته شده بود:

«نسیه و وجه دستی داده می شود، حتی به جنابعالی به قدر قوه»

روی دیوارهای داخل سالن، عکسهایی به شکل مینیاتور قدیمی، که داخل قاب آویزان بود و در آن صحنه های مصیبت و مشقت اهل جهنم را نقاشی کرده بودند و شیاطینی که آنها را شلاق می زدند، به چشم می خورد. دو تابلوی دیگری روی دیوار داخل سالن وجود داشت که دو نیم بیت شعر به طور جداگانه به خط نستعلیق روی آن نوشته شده بود. آن دو نیم بیت که جمعاً یک بیت شعر بود، بیت ذیل بود:
«ساعتی در خود نگر تا کیستی؟ از کجایی، وزچه جایی، چیستی؟»

موقعی که روغن روی غذای مشتری می ریخت، ملاقه راکه با دست بالا می برد، می گفت:« گول نخوردی!» یا «شیطون گولت نزنه»!
 هرحرفی که می زد، به دنبالش می گفت:« گوشی دستته؟»
 اگر کسی خسته می شد، به اومی گفت:«آدم عاشق خسته نمی شه، از حال می ره»
 کسی که قرض می گرفت، و پولش رانمی آورد و می گفت، فردا می دهم، می گفت:«فردای قیامت را می گه!»
مرحوم مرشد در جلوی آشپزخانه ای که ایستاده بود، گفته بود کسانی که می خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند چون بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان وصاحبان مغازه های بازار غذا می گرفتند و می بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او می آمد قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او می ریخت و ظرف را کامل می کرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن می کرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان می گذاشت.
و همین طور فقیران و مسکینان صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می شد و به اول سالن مغازه ختم می گشت. افراد فقیری که معمولاً عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز می آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می گرفتند.
اگر غذای او کباب بود، تکه گوشتی در دهان می گذاشت. پس از جویدن، آن را داخل دریچه ای که به مغازه باز می شد و گربه ها می آمدند، پرت می کرد تا گربه ها هم بی بهره نمانند

یک روز در مغازه جناب مرشد، آتش سوزی رخ می دهد؛ وقتی خبر آتش سوزی مغازه را به جناب مرشد دادند بدون آنکه تغییر حالتی بدهد گفت:
«عیب ندارد بابا» بین راه آهسته گریه می کرد! از او پرسیدند: آقا پس چرا ناراحت شدید؟ حاج مرشد جواب داد: «نه ناراحتی من از آتش سوزی نیست. آن آتش سوزی خیر بوده، دلم برای اشعاری که سالها سروده و درکشو میز دخل مغازه گذارده بودم، می سوزد؛ چون جایی نوشته نشده و نسخه دیگری هم از آن وجود ندارد»! باقی‌مانده آن اشعار سوخته به نام «دیوان سوخته» به چاپ رسیده است.


  

جناب مرشد در۲۵ شهریور ماه سال ۱۳۵۷ هجری شمسی در تهران وفات یافت

مزار مرحوم حاج مرشد، درجنب ابن بابویه تهران داخل مسجد ماشاء الله قرار دارد، در ضلع شمالی مسجد که بالای سنگ قبر آن مرحوم است یک بیت شعر از اشعار وی روی سنگ عمودی بالای قبر نوشته شده است و آن بیت این است:


همچو ساعی از دو عالم در گذر           تا شوی از آفرینش با خبر


صلوات


محمّد بن فضیل از امام رضا (ع) نقل کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: هر کس روز جمعه صد بار بر من صلوات بفرستد، خداوند شصت حاجت او را روا مى‏کند، سى حاجت آن براى دنیا و سى حاجت براى آخرت است.

منبع: ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه انصارى، ص: 301

لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ


دکتر حسابی :
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ
از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم.
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. 
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ .

شگفت انگیزترین رفتار انسان


از افلاطون پرسیدند:شگفت انگیزترین رفتار انسان چیست؟
پاسخ داد:
'از کودکی خسته می شود،برای بزرگ شدن عجله می کند و سپس دلتنگ دوران کودکی خود می شود!
ابتدا برای کسب مال و ثروت از سلامتی خود مایه می گذارد،سپس برای بازپس گرفتن سلامتی از دست رفته پول خود را خرج می کند.
طوری زندگی می کند که گویی هرگز نخواهد مرد و بعد طوری که گویی هرگز زندگی نکرده می میرد!
آنچنان زمان خود را صرف آماده شدن برای زندگی می کند که برای زندگی کردن وقت پیدا نمی کند.
آنقدر به آینده فکر می کند که متوجه ازدست رفتن امروز خود نیست ،در حالی که زندگی گذشته یا آینده نیست بلکه تجربه ما از زمان حال است.

جملات ماندگار محمد علی کلی


محمد علی کلی اسطوره بوکس، جملات معروفی دارد که تعدادی از آنها بسیار تاثیرگذار بوده است.


  • مثل یک پروانه در آسمان شناورم ، مثل یک زنبور نیش می‌زنم، دست‌های تو نمی‌توانند آنچه چشم‌هایت می‌بینند را بزنند.
  • اگر ذهنم بتواند تصورش کند و قلبم باورش کند، مطمئنا به آن خواهم رسید.
  • من برترین نیستم، بلکه فوق برترین‌ها هستم. نه تنها حریف را ضربه فنی می‌کنم، بلکه راندش - که در آن حریف را ضربه فنی کنم- را هم انتخاب می‌کنم.
  • متواضع بودن خیلی سخت است وقتی به اندازه من بزرگ باشید.
  • یونانی‌ها می‌گویند تو از کاسیوس افسانه ای هم بهتر هستی.
  • این وظیفه من است؛ علف‌ها سبز می‌شوند، پرنده‌ها پرواز می‌کند، موج‌ها روی شن‌ها می‌کوبند و من هم حریفان را له می‌کنم.
  • هر روز طوری زندگی کن که انگار روز آخر عمرت است زیرا سرانجام وقت رفتنت فرا می‌رسد.
  • مردی که دیدگاهش در 50 سالگی مثل دیدگاهش در 20 سالگی است، 30 سال از عمرش را تلف کرده است.
  • من با یک تمساح کشتی گرفتم، با یک وال جنگیدم، به برق دستبند زدم، رعد را به زندان انداختم. همین هفته پیش یک صخره را کشتم، یک سنگ را مجروح کردم و یک آجر را راهی بیمارستان کردم. من انقدر پست فطرتم که داروها را هم بیمار می‌کنم.
  • آنقدر سریعم که شب گذشته وقتی چراغ را خاموش کردم، پیش از خاموشی اتاق در رختخوابم بودم.
  • بوکس یعنی تعدادی سفید پوست در حال تماشای دو سیاه پوست که همدیگر را می‌زنند.
  • کاسیاس کلی نام برده‌ای من است. من آن را انتخاب نکردم و آن را نخواستم. من محمدعلی هستم، یک نام آزاد و از مردم می‌خواهم وقتی با من صحبت می‌کنند از این نام استفاده کنند.
  • از هر لحظه تمرین متنفر بودم ولی به خودم گفتم «جا نزن، سختی بکش و تمام عمرت را مثل یک قهرمان زندگی کن»
  • فقط مردی که طعم شکست را چشیده می‌تواند به اعماق روحش برود و نیروی لازم برای پیروزی را بیرون بکشد.
  • در مبارزه‌ها لذتی نیست ولی در بعضی مبارزه‌هایم لذت برد را چشیده‌ام.
  • من بهترینم، این را قبل از اینکه متوجه بشم بهترینم هم گفته بودم.
  • غیرممکن تنها یک کلمه است که متعلق به افرادی است که برایشان آسان‌تر است در دنیا زندگی کنند تا اینکه به دنبال قدرتی باشند تا آن را تغییر دهند. غیرممکن یک حقیقت نیست بلکه یک باور است. غیرممکن اظهار نظر نیست بلکه شهامت است. غیرممکن بالقوه است. غیرممکن زودگذر است. غیرممکن هیچ است.
  • روزها را نشمار، آنها را ارزشمند کن.
  • قهرمان‌ها در باشگاه‌ها به وجود نمی‌آیند. قهرمان‌ها چیزی در اعماق وجودشان نهفته است؛ یک انگیزه، یک رویا و یک هدف. آنها باید تا لحظه ی آخر استقامت داشته باشند،‌ باید کمی سریعتر باشند، باید مهارت داشته باشند و بخواهند. ولی خواستن باید از مهارت بیشتر باشد.
  • در خانه من آدم خوبی هستم ولی نمی‌خواهم دنیا این را بداند.
  • حتی اگر در خواب من را شکست دادی، بهتر است بیدار شوی و عذرخواهی کنی.
  • شوخی کردن من با گفتن واقعیت‌هاست. این بامزه‌ترین شوخی دنیاست.
  • بی‌ایمانی باعث می‌شود مردم از چالش‌های جدید بترسند، من به خودم ایمان دارم.
  • متنفر شدن از مردم به خاطر رنگ پوست‌شان اشتباهی محض است. موضوع این نیست که از چه رنگ پوستی متنفرید، بلکه مسئله این است که تفکر شما کاملا اشتباه است.
  • وقتی برای هدفی می‌جنگید، چیزی از دست نمی‌دهید. فکر می‌کنم بازنده واقعی کسی است که هدفی ندارد.
  • من آمریکا هستم. من بخشی هستم که تو آن را نخواهی شناخت ولی به من عادت کن. یک سیاه پوست مطمئن، سریع. نام من متعلق به تو نیست، دین من مثل تو نیست. هدف‌هایم به خودم تعلق دارند، پس به من عادت کن.